سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از عقل به عقل

روانشناسی عشق! شنبه 87/4/1 ساعت 12:24 صبح

از قول یکی از رفقا :

 

مرا مرغی بود سفید رنگ با بال و پر قشنگ. روزی پدر اندر خانه ما شد.مراهمی گفت تا مرغت را بده از برای ماشین نو یی که خریده ام سر ببریم . مرا از برای ملاطفتی که به آن مرغک داشتم این کلام گران آمد. واز طرفی رنجاندن دل پدر گران تر . در فکر چاره بودم که ناگهان صدای خروس نگون بخت همسایه بلند شد. پدر را همی گفتم که مرغان را فایده بسیار است اما خروسان در این محله همی آواز در میدهند و اسباب آزارند. نکو تر آنست که این خروس  الاف محله را اگر صاحبش رخصت دهد گرفته قربانی کنیم . صاحب خروس  را با لطایف و حیل راضی کردیم . واما در کوچه هر چقدر با لشکر برادران و دوستان جد و کوشش کردیم خروس را نتوانستیم به چنگ آریم . او همی فرار کرده وقتی در محاصره افتادی حلقه محاصره را با پرواز نیم بندش همی می شکست . رفیقان از بند کشیدن خروس نا امید شدند و همی ترجیح دادند دست از سر او بر دارند .

 

من اما چاره ای جز اسارت خروس نداشتم پس  از عقل تمنای راه ، همی کردم. و از آنجا که عقل همیشه رفیق راه  انسان متحیر العقل است راهی را در جلوی پایم نهاد . او مرا همی گفت از طریق مرغک خروس را در دام ساز که از قدیم گفته اند انسان عاشق را عقلی راست و درست نیست

 

 

مرغک را آورده بر پایش بندی زده تا نگریزد. در سه کنجی نهادمش و  خود در پس دیوار پنهان . واما خروس عاقل چون نظر بر مرغک تنها کرد آن همه تلاش ما برای بر بندکشیدنش را از یاد برده دوان دوان جهت عرض ارادت به سمت مرغک همی دوید.و عاقبت  عشق سرش را بر باد داد.

 

این حکایت از برای آن گفتم تا همی دانی نکته های فراوانی . که از قدیم گفته اند در خانه اگر کس است یک حرف بس است .

 


نوشته شده توسط: محسن


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
8883


:: بازدیدهای امروز ::
1


:: بازدیدهای دیروز ::
3



:: درباره من ::

از عقل به عقل

:: لینک به وبلاگ ::

از عقل به عقل


:: آرشیو ::

خرداد 1387
پس صبور باش
اردیبهشت 1387
تیر 1387



:: خبرنامه ::

 

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو